×

منوی اصلی

اخبار ویژه

افزونه جلالی را نصب کنید.
قتل مرموز مادر جوان در تهران

به گزارش بهارستان ایران: پسر بچه ۹ ساله صبح روز گذشته با جسد مادرش در خانه شان مواجه شد و سعی کرد او را نجات دهد، اما مادرش قربانی یک جنایت هولناک شده بود.

خانه شان جایی در جنوب شهر است؛ اتاقی ۱۲ متری در طبقه پایین و اتاقی ۹ متری در طبقه بالا. خانه‌ای محقر که تا روز گذشته فرزندان «ملالک» اینجا در آغوش مادرشان پناه آرامش می‌گرفتند، اما حالا جسد ملالک ۳۱ ساله در اتاق بالا افتاده و شیون دختر ۱۲ ساله‌اش خانه کوچک را پر کرده است.

دخترک در حیاط خلوت ۲ در ۲ متری خانه کنار پدرش نشسته است و جسد مادر در اتاق بالا است.

صبح امروز وقتی بچه‌ها از خواب بیدار شدند مادرشان مطابق هر روز صبح کنار آن‌ها در اتاق طبقه پایین نبود تا برایشان صبحانه آماده کند و آن‌ها را راهی مدرسه کند.

یونس از خواب پرید و احساس کرد برای رفتن به مدرسه دیر است. از اضطراب اینکه چرا خواب مانده است، مادرش را صدا زد. یک بار و دو بار و چند بار. اما مادرش پاسخی نمی‌داد و این غیرممکن بود.

حیاط را نگاه کرد و از پله‌های آهنی خانه شان بالا رفت. پسرک ۹ ساله زبانش بند آمده بود و بسختی نفس می‌کشید.

آنچه را که می‌دید باور نمی‌کرد. صورت مادرش کبود شده بود و نفس نمی‌کشید.

یک شال محکم دور گلویش پیچیده بودند. یونس دست انداخت که شال را باز کند. شال را کشید و با تقلایی گره را باز کرد. با دستان کوچکش مادرش را تکان می‌داد.

اما ملالک انگار سال‌ها بود که به خواب عمیق فرو رفته بود. با فریاد‌های او خواهرش رعنا از خواب پرید و سریع به پدرش تلفن زد. فرزندان دوقلوی ۴ ساله ملالک هم بیدار شده بودند و خانه از صدای گریه ۴ فرزند زن جوان پر بود. دقایقی بعد شوهر ملالک از راه رسید و بلافاصله پلیس را خبر کرد.

رسیدگی به این پرونده ظهر روز گذشته در دستور کار محمدمهدی براعه بازپرس کشیک قتل پایتخت قرار گرفت. بررسی‌های اولیه حکایت از این داشت که دو النگوی زن جوان و گوشی موبایل او سرقت شده است. انگار سارق وقتی بچه‌ها خواب بودند، سراغ مادرشان در اتاق طبقه بالا رفته و او را غافلگیر کرده بود. بعد از سرقت ملالک را خفه کرده و از مهلکه گریخته بود.

رسیدگی به این پرونده برای روشن شدن راز جنایت در دستور کار بازپرس جنایی قرار دارد.

گفتگو با همسر مقتول

شوهر ملالک به دیوار خانه شان تکیه داده و سرش را با دو دست گرفته و هق هق کنان اشک می‌ریزد. اما در همان حال، چند دقیقه‌ای با خبرنگاران گفتگو می‌کند.

– اهل کجایید؟

افغانستانی هستیم.۱۲ سال پیش وقتی با ملالک ازدواج کردم به ایران آمدیم و رعنا دختر بزرگمان اینجا به دنیا آمد.

– شغل شما چیست؟

نگهبان هستم. هر روز ساعت ۵ عصر به خانه می‌آمدم و تا حدود ساعت ۱۰ شب کنار همسر و فرزندانم بودم. بعد دوباره به محل کارم می‌رفتم، چون باید شب را آنجا نگهبانی می‌دادم.

– از زندگی با ملالک راضی بودی؟

بله مشکلی بین ما نبود. کنار بچه‌ها به خوشی می‌گذشت و قبل از عید برای همسرم فرش خریدم. نمی‌دانم چه کسی این بلا را سر زنم آورد و زندگی مان را تباه کرد.

منبع: ایران

برچسب ها : ,

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.